این شب ها من گوشه ی"بالشو"
گاز میگیرم
که صدای هق هقم از اتاق بیرون نره...
تو گوشه ی "لباشو" گاز بگیر...



چقدر دورتر از احساسم ایستاده ای!
از این فاصله
تو،
حتی صدایم را نمی شنوی
چه برسد به دلتنگی!



از تو که حرف میزنم،همه فعل هایم ماضی اند...
حتی ماضی بعید،خیلی خیلی بعید...
کمی نزدیکتر بنشین...
دلم برای یک حال ساده تنگ شده است...




متـرسک را دارزدند، به جرم دوستی باپرنـده!
که مبادا تاراج مزرعه رابه بوســه ای فروخته باشد،
راست میگفتندکه اینجا "قحــطی عاطـــفه" هاست